معماري و موسيقي
سلام دوستان!
خوب كجا بوديم؟؟؟
آها! از سهراب مي گفتيم و رسيديم به ......رسيديم به كجا؟
بله درسته! معماري.امروز صحبت هاي سهراب را راجع به معماري مي نويسم همون طور كه قبلاً قول داده بودم.يه جورايي معماري را با موسيقي مقايسه كرده. بخونين! خالي از لطف نيست.
نمي دونم چقدر از اينكه شروع وبلاگ را با سهراب و تفكراتش راجع به هنر اغاز كردم، موافقين و چقدر اين مطالب مرتبط با موضوع بود؟ ولي واسه خودم خيلي جالب بود، مي دونيد، آخه هميشه صحبت هاي آدماي بزرگ در مورد يه موضوع به خصوص اگه زمينه كاري خودشون نباشه، واسه بقيه مهمه. حالا كه اين بحث پيش اومد بذارين يه چيزي بهتون بگم تا متوجه بشين كه خيلي هم بي ارتباط سهراب را واسه شروع انتخاب نكردم.
قابل توجه برو بچه هاب خوب معماري!!! از آرزو هاي دست نيافته سهراب اين بوده كه هميشه دوس داشته يه معمار بشه، ولي چه حيف كه حتي آدماي بزرگي مثل سهراب هم به همه خواسته هاشون نرسيدن.و اگه اين محقق شده بود شك نكنيد كه يه جريان بزرگ در معماري ايران، ( نه! بيشتر،جهان) به وجود اومده بود.همون طور كه تو ادبيات معاصر!
اجازه بدين به نقل از خود سهراب بنويسم!
"كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگي بيمار ماند.پدرم تلگرافچي بود.در طراحي دست داشت.خوش خط بود. تار مي نواخت. او مرا با نقاشي عادت داد. الفباي تلگراف را به من آموخت.در چنان خانه اي خيلي چيزها ميشد ياد گرفت. من قالي بافي را ياد گرفتم و چند قاليچه كوچك از روي نقشه هاي خودم بافتم. چه عشقي به بنايي داشتم. ديوار را خوب مي چيدم. طاق ضربي را درست مي زدم. آرزو داشتم معمار شوم.حيف دنبال معماري نرفتم..."

معماري و موسيقي
خوب رسيديم اينجا كه:
"... موسيقي كه به تعبيري نزديك، هنر سامان دادن به زمان است، ميان آدمي و مكان هماهنگي مي دهد. اين افسانه، پلي است زيبا ميان موسيقي و معماري.
بلند آوازگاني را مي شناسيم كه بدين پيوند ايماني دارند: گوته معماري را موسيقي منجمد و شلگل آن را موسيقي متبلور مي خواند.
ستراوينسكي احساسي را كه موسيقي به ما مي بخشد برابر مي نهد با احساسي كه تماشاي نقش ها و نگار هاي ساخته هاي معماري در ما بر مي انگيزد. والري آنگاه كه بر افسانه آمفيون ملودرامي پي ريخت، يكسر بر آن بود كه همسازي موسيقي و معماري را بنمايد.به پندار او اين هردو از تقليد اشيا يكسان چشم مي پوشند. در هر دو ماده و فرم پيوندي ژرف دارند، آنچنان كه در ديگر هنر ها باز نتوان يافت. هر دو از تكرار سود مي جويند. اينها و بسي يكساني هاي ديگر.
به ساخته هاي معماري بنگريم. آرايش كليساي گوتيك ما را با موسيقي پوليفونيك برخورد مي دهد. در تالار كاخها و كليساهاي اتريش (معماري ركوكو) هارموني موزار را باز مي يابيم. يوناني كه پيوند هنر اصوات و هنر+مصالح و مناظر و مرايا را نيك در مي يافت در ساخته معماري خويش ريتم و هارموني را باز نمود. با تناوب جاهاي پر (ستونها) و جاهاي خالي (ميان ستونها) گونه اي گام ساختماني بيافريد.گفته اند موسيقي ميان اشياء و نيز ميان انسان و زمان نظمي به پا مي كند.

هلنيسسم در همه چيز نظم جهاني را باز مي جويد. در زيبايي شناسي يوناني همه اجزا يك مجموعه با يكديگر از سر نظم در آمده اند و با مقياسي مشترك تناسب گرفته اند.(Moduleيا Canon )پيكره يوناني با پهناي انگشت اندازه گرفتني است و معبدش با پهناي ستون.
هنر برجسته سازي كه گاه تابع ريتم ساختماني است و گاهي نيز آرايشي است يكدست و بي نظم كه بر پهنه ديوار پر كننده (در مصر و آشور) به ديناميسم بيشتري راه تواند داد، و از اين رهگذر به هنر هاي زماني نزديكتر تواند شد. نقش برجسته پاناتنه، ساخته فدياس، كه در معبد پارتنون، حاشيه اي را در بالاي ديوار ها به بر برگرفته، زنجيري است از اشكال كه همچون "تم" يك لحن موسيقي گسترش يافته است. "فرود از گنگ" درماوالي پورام هندوستان شطي است از نقش. اگر به پنداري آسيايي هرگز وزش را باز ننمود، در برابر، از راه مهرورزي به زيب و زيور زنجيري تكرار بي شمار يك فرم،كه از ويژگي هاي سرشت اوست،احساس ريتم و جنبش را در ما برانگيخت.

مارش سربازان جاودان كه ما را از پلكان كاخ آپادانا تا بالاي تخگاه همراهي مي كند طنيني چنان آشكار دارد كه به گامهاي ما نظمي درخور پذيرايي ديرين فراز صفه مي بخشد.همين طنين از حاشيه كمانداران شوش بر مي خيزد. اما در حاشيه Apsara ساخته است.هنرمندان Khmer كه در آن طرحها به پيچ و خم افتاده و آرابسك چيرگي گرفته.

رقصي را بندي سنگ مي يابيم تكرار فرم در سريهاي نامحدود، كه خاور زمين كهنسال آشناي آن بود. به بيزانس راه مي يابد اما بيزانس كه پيكر تراشي را فرو هشته اين سنت شرق را در زمينه طلايي موزائيك هاي خود پاس مي دارد، و به ياري آن قربانيان پارساي خود را در ريتمي يكسان به صف مي آرايد و به سوي وحدتي كه در آن دگرگوني فريبنده ظواهر نيست مي شود، روانه مي سازد."
ژان كوكتو مي گويد: " اين تنها واگنر نيست كه براي موسيقي فرانسه خطرناك است، بلكه عوامل ديگري نيز از داخل موسيقي ما را در معرض يك خطر جدي قرار داده است. از جمله اين خطرات راه و روشي است كه افرادي مانند دبوسي و راول در فرانسه رواج داده اند"